یادداشت های من
خصوصیت بارز ما ایرانی ها
ولی مگر چه میشود اگر یک نفر ، نه برای خیر خواهی برای اینده ی نسل خودش هم که شده است دست از گرفتن شیرینی و ... بردارد
+عید مبارک
توصیه
مثلا وقتی 12 ساله شد میگویم که از کوچیکترین اتفاقات زندگیت لذت ببر
میگویم از کوچکترین لحظاتی که درون خانواده هستی لذت ببر ، از لبخند برادر کوچکتر ، پدر یا مادرت شاید روزی بیاید که 8 سال گذشته باشد ولی تو 8 سال از خانواده دور بودی و در خانواده ات زندگی نکرده باشی
آینده
امیدوارم هیچوقت ترس از دست دادن اتفاقای مهم زندگیتون رو نداشته باشید
پ.ن وضعیتم یجورایی شبیه فرهاد شده
پ.ن نمیدونم چرا حسی که نسبت به ادمای مجازیی که توی بلاگفا دارم خیلی بهتر از حسیه که توی اینستا و چیزای جدیدیه که قبلا نبود
اشک های ماهی
داخل رستوران یه آکواریوم بود داخل آکواریوم هم چند تا ماهی اسکار با چند تا ماهی دیگه که اسمشونو نمیدونستم بودن
داشتیم ناهار رو میخوردیم که معمار یه نگاهی به آکواریوم کرد و برگشت به مشاور گفت نظرت درباره ی آکواریوم چیه ؟
معمار از دوستای مشاور بود باهم از تهران اومده بودن
مشاور جواب نداد فقط یه نگاهی به معمار کرد و جواب نداد...
بعد از من پرسید نظرت چیه؟
من هم از همه جا بیخبر گفتم خب اگه قرار باشه تمیزش کنم نه ولی بخوام نگاه کنم اره
گفت نه کلا نظرت چیه ؟
گفتم آره چیز قشنگیه
دوباره از مجری همین سوال رو پرسید؟
مجری هم گفت برا نگاه کردن خوبه
معمار گفت چرا آدما از زندانی کردن ماهی لذت میبره ؟ به ماهیا نگاه کنید دارن گریه میکنن چشماشونو ببینید دارن التماس میکنن
گفتم خب اینا حتی نمیفهمن که زندانی شدن
گفت مشکل ما ادما همینه که فکر میکنیم خیلی میدونیم...
پ.ن:فرق معمارا با ادمای معمولی همینه D:
عکس نوشت: ماهیه اگه نفهمیدینD:
بعدا نوشت:رمان غریبه های کنکوری محمد رنجبر هم از همین معماره
از رگ گردن نزدیکتر
از دانشگاه برمیگشتم بعد از دوساعت رانندگی و اتفاقاتی که در حال اتفاق افتادن بودند خسته شده بودم که ماشینی جلوی من سبز شد بعد از چند دقیقه تلاش های بیهوده ی من متوجه ی من نشد، که در اخر من با عصبانیت در حال فورانم بوق طولانیی زدم
بعد از سبقت گرفتن درد وحشتناکی وجودم را گرفت جوری که مرگ را جلوی چشمانم دیدم بعد از توقف کردن کنار جاده همان راننده را دیدم در حالی که با دختر 6،7 ساله اش در حال خندیدن بود